´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱ دی

سلام 

دیشب بعد از یکماه٬ اولین شب سه شنبه ای بود که بدون کابوس و استرس خوابیدم! آخه به مدت چهار هفته هر هفته دوشنبه شب با کابوس دندونپزشکی رفتن فرداش می خوابیدم.  

بگذریم!
صبح ساعت نه بیدار شدم و چند لقمه شکلات صبحانه خوردم و ساعت ده نشستم به درس خوندن تا ساعت یک و نیم. خواهری رفته بود سر کار و مامان هم قرآن و داداشی سر کار و بابا هم پای پی سی بود. مامان که اومد ناهار برنج و کوکوی سبزی بود که آماده کرد و وقتی داداشی اومد ساعت یک و نیم اینا خوردیمو خواهری هم نزدیک دو بود که رسیدو ناهارش رو خورد و رفتیم لالا. مامان و خواهری باز رفتن خونه ی یکی از دوستای مامان. منم از ساعت چهارونیم درس خوندم تا هشت و نیم و دیگه واقعن خسته شدم لذا بیخیال شدم و اومدم آنلاین. البته قبلش نماز و قرآنم رو خوندم. مامان و خواهری عصری رفتن برام بلیت تهران گرفتن برای پنجشنبه هفت و نیم صبح! فک کن! 

خلاصه. کمی تی وی دیدم الکی و بعدم باز آنلاین شدم تا الان. شام لوبیا پلو بود. 

شب خوش

نظرات 1 + ارسال نظر
نوشا چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ق.ظ

بووووووووووس فراوووون برای دوست دوست داشتنیم

جوووووووووووون فراوان برای گلم نوشا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد