سلام
دیشب بعد از یکماه٬ اولین شب سه شنبه ای بود که بدون کابوس و استرس خوابیدم! آخه به مدت چهار هفته هر هفته دوشنبه شب با کابوس دندونپزشکی رفتن فرداش می خوابیدم.
بگذریم!
صبح ساعت نه بیدار شدم و چند لقمه شکلات صبحانه خوردم و ساعت ده نشستم به درس خوندن تا ساعت یک و نیم. خواهری رفته بود سر کار و مامان هم قرآن و داداشی سر کار و بابا هم پای پی سی بود. مامان که اومد ناهار برنج و کوکوی سبزی بود که آماده کرد و وقتی داداشی اومد ساعت یک و نیم اینا خوردیمو خواهری هم نزدیک دو بود که رسیدو ناهارش رو خورد و رفتیم لالا. مامان و خواهری باز رفتن خونه ی یکی از دوستای مامان. منم از ساعت چهارونیم درس خوندم تا هشت و نیم و دیگه واقعن خسته شدم لذا بیخیال شدم و اومدم آنلاین. البته قبلش نماز و قرآنم رو خوندم. مامان و خواهری عصری رفتن برام بلیت تهران گرفتن برای پنجشنبه هفت و نیم صبح! فک کن!
خلاصه. کمی تی وی دیدم الکی و بعدم باز آنلاین شدم تا الان. شام لوبیا پلو بود.
شب خوش
بووووووووووس فراوووون برای دوست دوست داشتنیم
جوووووووووووون فراوان برای گلم نوشا