´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۲۰ آذر-***

سلام 

امروز صبح ساعت ۸.۴۵ بیدار شدم و دیدم خواب موندم و کپسولمو نخوردم! کلی حالم گرفته شد! خواهری گفت هرچی صدات زدم بیدار نشدی. آخه دیشب خیلی دیر خوابیدم. به هر سمتی که می خوابم به فکم فشار میاد. این آخری که همچنان خون میاد ازش. یه کیک خرمایی با یه لیوان شیر خوردم و کمی ترجمه کردم. حالم اصلن خوب نبود. دلپیچه ی شدیدی داشتم. آ.ت هم دوباره زنگ زد و گفت ساعت کلاس رو به خاطر شما جابه جا کردم! خیلی حالم گرفته شد! براش دلیل آوردم و گفتم می خوام درس بخونم و جراحی دندون دارم و نمیتونم و شاید بخوام برم سفر و... اما به خرجش نرفت و گفت من خیلی روی بودن شما حساب کردم و نمیخوام این ترم بالا ر و بدم به کسی به جز شما و ........... 

منم گفتم اجازه بدین با دکترم تماس بگیرم ببینم اشکالی نداره تاخیر داشته باشم توی جراحی! بلافاصله زنگیدم به مامان و باهاش مشورت کردم. مامان گفت حالا که اینهمه روت حساب کردن و اگه نری کلاس کنسل میشه برو. داداشی هم همینو گفت. دیگه منم زنگیدم و اوکی رو دادم. اونم کلللللللللللللللی خوشحال شد. داداشی که اومد ناهار که خواهری زحمت کشید و مرغ درست کرد و بسیار خوشمزه بود خوردیم. من البته فقط گوشتش رو اونم با زحمت زیاد و بدون برنج خوردم. اصلن نمیتونم بجوم. بعد از ناهار خواهری خوابید و داداشی پای پی سی بود و منم آماده شدم و منتظر شدم تا شاگردم بیاد. با اینکه حالم خیلی فجیع بود اما چون دوهفته نیومده بود نمیشد کنسلش کنم. اومد و ازش امتحان گرفتم. خوب نداد. اصلن نتونستم ازش شفاهی بگیرم. حالم خراب بود. یه جوری سر کردم و دیگه ده دقیقه زودتر تعطیلش کردم و تا رفت دویدم توی دستشویی و هرچی تو معده م بود برگردوندم. گریه م گرفته بود. افتادم توی رختخواب و به خودم میپیچیدم. عرق سرد کرده بودم و دست و پام یخ زده بود. فکر کردم شاید روزی که می خوام بمیرم با همین حالات و علایم باشه!
خواهری که اومد توی اتاق ازش خواستم یه چایی نبات برام درست کنه که درست کردم و دوتا مفنامیک هم خوردم و نیم ساعتی توی دستشویی پلکیدم. اما خوشبختانه حالم بهتر شد. صفورا زنگید و نیم ساعتی حرف زدیم. گفت ترم جدید هنوز کلاس بهش ندادن. گفت میان به تو التماس می کنن که بری اونوقت من که انقدر مشتاق کلاس بچه ها (چیلدرن) هستم باهام سرد برخورد می کنن. خیلی دختر ماهیه این صفورا. خیلی دوستش دارم.  

داداشی سوپر استار رو دانلود کرد که نشستیم دیدیم. البته من قبلن رفته بودم سینما اما خب می ارزید دوباره ببینم. فیلم قشنگیه. 

پای فیلم هم بیسکوئیت نیم چاشت (عشق من)و آبمیوه خوردیم.وسطای فیلم سهیل زنگید که با داداشی کار داشت.  فیلم که تموم شد یه زنگ به سعیده زدم و نیم ساعتی گپ زدیم. بعد هم قرص ها مو خوردم و اومدم اینجا که آپ کنم. کم کم هم میرم لالا. 

شب خوشششششششششش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد