سلام
امروز ساعت ده از خواب بیدار شدم و همینجوری واسه ی خودم خوش خوشانم بود و حال می کردم و توی خونه قدم می زدم که یییییییییییییییهو تلفن زنگ زد!!
مامان گوشی رو برداشت و گفت ماهی بیا از آموزشگاهه! ساعت یک ربع به یازده بود و من انگار که دنیا رو کوبوندن تو سرم! یادم افتاد ساعت ۱۰ آموزشگاه جلسه داشتم!!!!
گوشی رو گرفتم و به چرخابی گفتم تا یکربع دیگه می رسم! بدو بدو آماده شدم و رفتم آموزشگاه. زمانی و عامری که فقط هرهر می خندیدن بهم!:))
منم مثل بچه ای که مدرسه ش دیر شده همینجوری که نفس نفس می زدم رفتم وسط جلسه عینهو گوسفند! خلاصه تا ساعت ۱۲ جلسه طول کشید. وقتی تموم شد خ زمانی برامون نسکافه و شیرینی آورد که با کلی خنده و شوخی خوردیم و حال کردیم. خوشبختانه مدیر یکربع بعد از من رسید و نفهمید که من دیر کردم!!یاه یاه یاه!
بعدم می خواستم راجع به کلاسای خصوصی باهاش حرف بزنم و یه گله ای که ازش داشتم و ایشونم که ماشالا زر زرو! تا ساعت ۲.۵ من بدبخت رو گرفت به حرف! مامان طفلی منتظرم بود برای ناهار که من فقط یه اس ام اس زدم و گفتم بخورین من نمیام. ساعت سه رفتم خونه. ناهار که همبرگر بود خوردم و دراز کشیدم. بابا و خواهری امروز روزه بودن. مامان برای شام و درواقع افطار ماکارونی درست کرد که خوردیم و من آنلاین شدم اندکی. بعد هم با داداشی نصف خروس جنگی رو دیدیم و قبلشم سعیده از تهران زنگید یه نیم ساعتی حرف زدیم و خندیدیم. بعد هم دلنوازان رو دیدیم. بعدشم من دوباره اومدم آنلاین و دیگه الانم می رم سهم قرآن امروزم رو می خونم و با داداشی بقیه ی فیلم رو میبینم. مثلن می خواستم امروز بشینم سوال طرح کنم!
راستی مامان فردا میره تهران :(
خیلی غصه مه! دلم براش می تنگوله :((
فعلن همینا دیگه.
شاد باشید.
سلام.
میگم روزانه هاتون کم کم داره میشه هفته نامه :)
(شوخی کردم )
شاد باشید
سلام
از خستگی و کمبود وقته!
چرا بخش نظرات وبلاگتون اکتیو نیست؟
ممنون از حضورتون
شما هم شاد باشید.
سلام.
شرمنده.باز شد.
شاد باشید
سلام رفیق
ممنونم
شاد باشی