´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱۹ آبان

سلام 

امروز صبح ساعت ۸ بیدار شدم و طبق قراری که با دوستانم داشتم رفتم به سمت دانشگاه. البته فرصت زیادی نداشتم و می خواستم زود برگردم خونه. آخه عصری قرار بود خاله ها و دایی بیان. فیلم «آقای هفت رنگ» رو دیدیم و چس فیل خوردیم و پفک خوردیم و حال کردیم. بعد مامان زنگید که ببینه من برای ناهار میرم خونه یا نه که گفتم می رم خونه. ساعت یک و نیم داداشی وسط راه اومد دنبالم و باهم رفتیم خونه. ناهار کلم پلو بود که البته من زیاد دوست ندارم ولی خوردیم و من ظرفها رو شستم. خواهری خونه رو مرتب کرده و جارو زده بود. خوابیدم تا پنج بعد بیدار شدم و همه بیدار بودن. وسایل پذیرایی که شیرینی و خرما و میوه بود آماده کردیم و من بعد از بیشتر از یک هفته اومدم نت . وبلاگ و آی دی ایمیلم رو چک کردم و ساعت شش و نیم خاله محبوبه و هفت دایی اومد. خاله منصوره هم بخاطر نوبت دکتر حدیثه نیومدن. منم ساعت هفت و ربع آماده شدم و خداحافظی کردم و رفتم کلاس. کلاس خوب بود و بعدش بابا اومد دنبالم و برگشتیم خونه. استراحت کردم و با تلفن حرف زدم و قرآنم رو خوندم و اومدم آنلاین. 

الانم خیلی خسته هستم و می رم دلنوازان رو که مامان رکورد کرده می بینم و می خوابم. 

شب خوش.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد