´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۸۸/۸/۸

سلام 

امروز صبح باز با تب شدیدی بیدار شدم و سرم به شدت درد می کرد. ساعت سه و نیم بامداد بود. تا ساعت پنج و نیم توی رختخواب جون کندم و کابوس می دیدم. ساعت پنج و نیم مامان کپسولم رو با یه لیوان آب آورد و کلی اصرار کرد که یه چیزی بخورم قبلش و کپسول رو با معده ی خالی نخورم. اما من انقدر حالم بد بود که اصلن فکر خوردن رو هم نمیتونستم بکنم. بالاخره گفتم یه تیکه نون خالی برام آورد و خوردم و بعد هم کپسول و بعد خوابیدم. هر یکربع یکبار بیدار میشدم و سردردم شدیدتر میشد. دیگه ساعت هشت و نیم بود که رسمن بیدار شدم و باز به شدت حالت تهوع داشتم. اما معده م خالی بود و اتفاقی نیفتاد! مامان مجبورم کرد کمی صبحانه خوردم. تبم ۳۹ درجه بود و دیگه کم کم داشتم می قلیدم! امروز همه خونه ی دایی اینا دعوت بودن برای خونه نویی شون. من که نمیتونستم برم. مامان شکر خدا امروز حالش بهتر شده بود و دیگه تب و سردرد نداشت. ساعت دوازده و نیم همه به جز من و داداشی رفتن که چند دقیقه بعد داداشی به من گفت بیا ماهم بریم که من گفتم نمیتونم و تو برو و بالاخره راضیش کردم بره. آخه می خواست به خاطر من بمونه خونه. بعد که داداشی می خواست بره بابا گفته بود میاد خونه که پیش من باشه و منم تلفنی ازش خواستم بره و نگران من نباشه. وقتی رفتن من خوابم برد تا ساعت یک و نیم که با صدای اس ام اس بیدار شدم و سریع کپسولم رو خوردم.  

بعد هم رفتم پای تی وی و کمی تی وی دیدم و کمی هم با تلفن حرف زدم.  بعد هم از ساعت سه تا پنج و نیم که مامان اینا اومدن خوابیدم.  

تا اومدن کمی با مامان توی عوالم خواب و بیداری حرف زدم و داشت دوباره خوابم میبرد که یادم افتاد نماز ظهرو عصرم رو نخوندم. با اینکه قضا شده بود اما خوندم و بلافاصله نماز مغرب و عشا رو هم خوندم و دراز کشیدم.  

باز تا بقیه بیدار شن منم خوابیدم. دوباره تب کرده بودم. ۳۹ درجه. مامان پاشویه کرد منو و دیگه به شدت سردرد داشتم. دایی برام ناهار چلو جوجه و قرمه سبزی داده بود که مامان کمی برام گرم کرد و بعد از مدتها تونستم و خوردم. بعد هم با پدیده تلفنی صحبت کردم. دلنوازان رو دیدیم و باز پدیده زنگ زد و از شمال گفت. بعد هم تا ساعت دوازده و نیم که رفتم لالا با مامان حرف می زدیم. تبم قطع نشده بود.  

ساعت یک خوابیدم. 

اه اه اه! هیشکی هم نیومد ما رو بگیره  که یه همچین تاریخ خوشگلی بشه روز عقدمون!
ایششششششش!!! 

:دی

نظرات 1 + ارسال نظر
میلاد جمعه 8 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ب.ظ http://milad-love.blogsky.com

سلام ماهی خانوم .
وبلاگ قشنگی داری .
خوشحال میشم به منم سری بزنی .
اگه خواستی تبادل لینک کنیم به من خبر بده .
love_gray_fox@yahoo.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد