´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱۸ مهر

سلام 

امروز صبح ساعت یکربع به هشت بیدار شدم و آماده شدم که برم سر کلاس. توی کوچه یه کمی سردم شد! فکر کن! من توی زمستون از سرما خواهم مرد!
رفتم کلاس و درس یک بالاخره تموم شد بعد از پنج جلسه! بعد از کلاس کمی با خ زمانی و آ.نج*ارزاده صحبت کردم. آ.ن درباره ی تقویت زبان جهت لیسنینگ ازم می پرسید و منم راهنماییش کردم. بعد هم کتاب بی پی تی رو بهش امانت دادم. ضمنن ایشون هم یه دونه از قابهای مخصوص آموزشگاه که بسیااااااار زیباست بهم دادن (زورگیری کردم کمی)! 

به مامان زنگیدم و گفتم که دیر میام. ساعت یازده و نیم بود که آ. ت و فرزاد اومدن و منم دیگه برگشتم خونه. مامان اینا فروشگاه فرهنگیان بودن. وقتی من رسیدم دو دقیقه بعد هم اونا اومدن و از دیدن تابلوی زیبای موسسه کلی لذت بردن و بابا هم بلافاصله روی دیوار درست جلوی ورودی سالن نصبش کرد. ناهار قورمه سبزی بود و بسی بسیار مشعوفیدیم! سالاد درست کردم و وقتی آماده شد نماز خوندم که دیگه داداشی اومد و ناهار رو زدیم تو رگ و حالی بس مضاعف بردیم! حالا اینکه چقدر خندیدیم بماند! آخه من دیشب توی وبلاگ یکی از بچه ها عکس قورمه سبزی ای رو دیدم که خودش درست کرده بود! کلی دلم آب شد و هرچی به مامان گفتم برای امروز درست کنه مامان گفت می خواد مرغ درست کنه واسه امروز. وقتی بابا و داداشی دیدن غذا از مرغ به قرمه سبزی تغییر پیدا کرده٬ همش تیکه می نداختن! بابا می گفت :«خوبه حالا هروقت ما هم یه چیزی دلمون خواست بگیم ماهی بهت بگه تا درست کنی»!!‌داداشی هم بعد از غذا و بعد از کلی تیکه های مشابه گفت :«حالا ماهی خانوم ناهار فردامون چیه؟!» 

بعد از غذا ظرفها رو شستم  و در همون زمان کلی با داداشی گپ زدیم و خندیدیم که دیگه صدای مامان اینا در اومد! آخه رفته بودن بخوابن. منم تا ساعت چهار درس می خوندم و ساعت چهار خوابیدم تا پنج. بعدشم پا شدم آماده شدم و پنج و نیم رفتم آموزشگاه. قبل از شروع کلاس آ.ت یه تذکراتی داد برای کلاس خانوما که توجیهش کردم و آخر سر ازم عذرخواست!:دی  

سر کلاس هم حسابی به دخترا گیر دادم. آخه مسخره ها رفته بودن گفته بودن من بهشون فرصت برای حرف زدن نمیدم! منم بهشون پیله کردم که باید حرف بزنین. اونا هم حسابی توش مونده بودن. کلا من آبم با دختر جماعت توی یه جوب(!!)‌نمیره!  

کلاس بعدیم که با آقایون بود خیلی عالی بود. کلا کلاس آقایون به خاطر اکتیو بودنشون اصلن خسته کننده نیست.  

سر ساعت کلاس تموم شد و زدیم بیرون. منم سریع خدافظی کردم و رفتم که بابا بیرون منتظرم نمونه. تا وسطای کوچه رفتم و بابا رو دیدم و بابا مثل همیشه بهم خسته نباشی گفت و کتابهامو از دستم گرفت. اومدم خونه مامان داشت فیلم می دید و برای ما ضبط می کرد برای همینم بهم گفت برم توی اتاق و در رو هم ببندم که ماجرا لو نره! 

منم کلی اس ام اس بازی کردم و بعد هم نماز خوندم که داداشی هم اومد. قرآن امروزمم خوندم و چند لقمه کره و عسل به اصرار مامان خوردم.  

بعدشم فیلم شب هزار و یکم رو دیدم (جهت همراهی و محض علافی وگرنه دنبال نمی کنم) 

بعد هم که با داداشی فیلم دلنوازان که مامان ضبط کرده بود دیدیم.  

بعدشم اومدم اینجا. خیلی خوابم میاد احتمالن زودی بخوابم.  

به آ.کاظمی زنگیدم و برای فردا ساعت دوازده قرار گذاشتیم آموزشگاه. 

شب خوش


نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:50 ق.ظ http://forooshgah100.parsiblog.com

سلام
شما می توانید با لینک کردن وبلاگ ما در وبلاگ یا وب سایت خود با نام
۩هرچی بخوای هست۩
و قرار دادن آدرس و عنوان وبلاگ خود در بخش نظرات کلبه سبز کمتر از 48 ساعت به جمع صمیمانه کلبه ما بپیوندید.
آدرس ما:
http://forooshgah100.parsiblog.com
همچنین ما مطالب خواندنی و مقالات فرستاده شده توسط شما را با ذکر منبع(آدرس وعنوان وبلاگ شما ) در بخش سخنی از دوست به نمایش درخواهیم آورد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد